۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

ماگنا کارتا - قسمت دوم

در مطلب پیشین نگاهی تاریخی -هرچند بسیار موجز و گذرا- به جریان نخستین جنبش مشروطه خواهی در تاریخ بشر کردیم. بررسی تاریخی ماگنا کارتا -همانطور که در مطلب قبلی عیان بود- باید ناظر بر جریانی حدودن سیصدساله در تاریخ انگلستان باشد. اما مسلم این است که بررسی تاریخی این منشور به خودی خود کفایت نمی کند و در منظر ما انسان های قرن بیست و یکم نیز تفاوتی ایجاد نخواهد کرد. شرایط اجتماعی امروز ما (منظورم از ما دقیقن ما ایرانیان است.) ایجاب می کند که برای تغییرات مطلوبمان آگاهانه اقدام کنیم. باید بدانیم دقیقن کجا ایستاده ایم؟ چه داریم و چه نداریم و چه می خواهیم داشته باشیم؟ تمام این ها بازخوانی جنبش های اصلاح گرانه ی سیاسی و اجتماعی گذشته را واجب می سازد. از این رو باید مسئله ای مانند انعقاد ماگنا کارتا را بشناسیم و بتوانیم آن را و نتایج آن را از منظر خود تحلیل کنیم؛ تا ببینیم که دقیقن کجا ایستاده ایم؟ چه داریم و چه نداریم و چه می خواهیم داشته باشیم.

ماگنا کارتا نخستین اقدام مشروطه طلبانه ی بشر بود. این یک موضوع تاریخی است و نه من تاریخ دانم و نه قصد تاریخ نویسی دارم. مسئله ی من این است که چه چیز باعث پیدایی اندیشه ی مشروطه خواهی در ذهن بشر شد؟ . نیز این که شکل گیری این اندیشه و پی گیری آن منتج به چه نتیجه ای شد؟ به عبارتی می توان این دو سوال را در یکی مجموع ساخت و پرسید: مشروطیت حکومت یعنی چه؟ مطرح کردن قائله ی ماگنا کارتا در مطلب پیشین دستاویزی بود برای پرسیدن و در پی پاسخ گشتن این سوال.

مشروطه طلبی (و در ابتدا قائله ی ماگنا کارتا) در راستای پاسخ به بحران مشروطیت در ساختار سیاسی رخ می نماید. بحران مشروعیت بارزترین نمود تجددخواهی [و تقابل آن با سنت گرایی و حامیان سنت] است. این بحران نمایانگر سقوط ساختار مشروعیت سنتی در یک جامعه است. ساختاری که بر پایه ی اطاعت بی چون و چرای مردم، به عنوان رعایاس مسلم حاکم استوار است. در ساختار مشروعیت سنتی حاکم با قدرت مطلق خود، ارتباطی یک سویه با مردم پیدا می کند و در عین فشار اقتصادی و اجتماعی که بر مردم وارد می کند، خود را مبری از هر مسئولیتی می داند. در جامعه ی سنتی نیز مشروعیت این حکومت مطلقه برای مردم موجه است؛ زیرا حاکم برای مشروع عنوان کردن قدرتش از مبانی مشخصی همچون الوهیت یا وراثت سود می برد و این دو را در منظر عموم تبدیل به تابو می کند.

همانطور که گفته شد بحران مشروعیت نمایانگر سقوط ساختار مذکور است. مردم یک جامعه ی تجددخواه در شرایط بحرانی حکومتشان (که عملن خود برسازنده ی این بحران بوده اند) خواستار تغییر مبانی مشروعیت حاکم می شوند و برای جامه ی عمل پوشاندن به این تغییر در پی ساختن مبانی نوینی برای مشروعیت حکومت بر می آیند.

وقایعی که در فاصله ی اواخر قرت دهم تا اوایل قرن سیزدهم در انگلستان متفق شد، برسازنده و متعاقبن حل کننده ی همین بحران مشروعیت بود. در حقیقت ماگنا کارتا شروعی بود بر سقوط مشروعیت سنتی حکومت در انگلستان و نیز آغازی بود بر تعریف مبانی نوین مشروعیت سیاسی. مشروطه خواهی در انگلستان خواستار تغییر دو مبنای اساسی در مشروعیت سیاسی بود که عملن هر دوی این مبانی، مبانی اصلی مشروعیت در هر ساختار سنتی حکومت هستند:

نخستین مبنای مشروعیت سنتی منشأ غیر انتخابی حکومت بود. به این معنا که پادشاه به سبب پیوند خونی اش با پدر (که خود پادشاه بود) و پدر پدر و قص علی هذا خود را محق حکم رانی بر رعایا می دانست. در عین حال پاپ نیز متداومن حکومت پادشاه را تایید و تقدیس می کرد. البته خواسته ی اصلی طبقه ی اشراف انگلستان در قرن سیزدهم تنافری با این منشأ غیرانتخابی نداشت. در نتیجه روی این مبنای مشروعیت بحثی در نگرفت. منشأ غیر انتخابی حکومت مدت ها بعد و در اوایل قرن هفدهم و در نتیجه ی انقلاب شکوهمند مورد سوال قرار گرفت که در ادامه اشاره ای به آن خواهم کرد.

دومین مبنای اصلی مشروعیت در انگلستان -که امضا کنندگان ماگنا کارتا خواستار تغییر آن بودند- مطلق بودن حق حکومت پادشاه بود. این دیگر تفاوت اصلی مشروعیت سنتی و مشروعیت نوین است. پادشاه انگلستان از مردم اخذ مالیات می کرد؛ بسیاری از زمین ها را در انحصار خویش می دانست و برخی فعالیت ها را در کل خاک کشورش منحصر به خانواده ی خود کرده بود. در حقیقت پادشاه در برابر اخذ مالیات هیچ امتیازی به مالیات دهندگان (یعنی طبقه ی اشراف) نمی داد. همین موضوع بود که طبقه ی فئودال انگلستان را بر آن داشت که طالب حقوقی از سوی پادشاه و نیز محدود کردن قدرت او شوند.

هرچند مدتی طول کشید تا خانواده ی سلطنتی به مفاد ماگنا کارتا تن دردهند اما آن چه در این منشور آمده بود یکی از دو مبنای اصلی هر مشروعیت سنتی در جهان را زیر سوال برد. این که اگر حاکم از مردم خود انتظاری دارد می باید در برآورده کردن خواسته هایشان مسئولیت پذیر باشد. از دل این منشور نظری -امروزه- بدیهی زاده شد که بیان می دارد:« تنها آن کسی از مسئولیت مبراست که هیچ اختیاری نداشته باشد.». در این صورت اگر پادشاه داری اختیار عمل است می باید مسئولیت پذیر نیز باشد.

در سرآغاز مطلب پیشین جمله ای از ژرژ بوردو آوردم:«تاریخ انگلستان عبارت است از انتقال تدریجی قدرت از پادشاه به پارلمان و از پارلمان به کابینه.». به عبارتی ساده این روند، روند تبری خاندان سلطنتی انگلستان از هر مسئولیتی و به توازی آن سلب هر اختیار معطوف به قدرتی از ایشان است. اولین قدم در این روند امضای ماگنا کارتا و مشروط کردن حق حکومت پادشاه به شروط قانونی بود. ماگنا کارتا برسازنده ی  مجلس اعیان انگلستان بود. مجلسی که میزان مالیات را تعریف می کرد و بر آن نظارت نیز داشت. در عین حال این منشور دادگاهی را به وجود آورد که قدرت مطلق پادشاه را در تصمیم گیری برای مجرمین سلب می کرد. پس این پادشاه دیگر دارای اختیار مطلق نبود، اما هنوز خاندان سلطنتی خود را بری از هر مسئولیتی می دانست. اما برای تبری خاندان سلطنتی از هر مسئولیتی اختیار مطلق نداشتن کفایت نمی کرد. اگر این خانواده می خواست بری از مسئولیت باشد می بایست فاقد هر اختیار معطوف به قدرتی نیز باشد. ماگنا کارتا قدم اول روند مشروع ساختن تبری از مسئولیت خاندان سلطنتی انگلستان بود. همان قدمی که ژرژ بوردو آن را انتقال تدریجی قدرت از پادشاه به پارلمان می دانست.

اما برای تمام کردن این مطلب نیاز است که جمله ی بوردو تمام شود؛ پس بسیار مجمل تر از آن چه تا این جا گفتیم باید به روند تدریجی انتقال قدرت از پارلمان به کابینه نیز اشاره کنیم. خاندان سلطنتی انگلستان همواره خواستار تبری از هر مسئولیتی بود؛ پس می بایست هر اختیاری از این خاندان سلب می شد. اما هنوز حکم رانی و اختیارات حکومتی این خاندان مشروع بود؛ زیرا یک مبنای اصلی هنوز استوار در اختیار پادشاه قرار داشت و آن منشأ غیرانتخابی حاکم بود. ماگنا کارتا اولین قدم برای مشروعیت نوین حکومت در انگلستان و مهم ترین قدم در راستای تحقق مشروطیت حکومت به شروط قانونی بود؛ اما موفقیت آن موفقیتی برای فئودالیسم بود، نه دموکراسی. البته دستاورد ماگنا کارتا، که پارلمان انگلستان بود کمکی بزرگ به تحقق دموکراسی در انگلستان کرد. قدرت پارلمان روز به روز بیشتر می شد و قدرت پادشاه روز به روز کمتر. قدرت پارلمان موجب شد که اشراف مصمم به شرکت در حکومت شوند. این تصمیم موجبات تشکیل ایده ی کابینه را فراهم آورد. کابینه گروهی از وزرا بود که پارلمان برای اجرای قوانین برای پادشاه انتخاب می کرد. تدریجن کابینه چنان قدرتی یافت که عملن حاکم بر مردم شد. مردمی که چند قرن بعد یکی از دو مجلس کشورشان را خود انتخاب می کردند. مجلسی که کابینه را انتخاب می کرد. کابینه ای که غیر مستقیم، مشروعیت خود را از انتخاب مردم می یافت و در نتیجه موظف بود که در برابر مردم مسئولیت پذیر باشد. بدین ترتیب، پادشاه بری از مسئولیت و فاقد اختیار شد و کابینه در مقابل حق حکومتی که از مردم می گرفت تمام مسئولیت حکمرانی را پذیرفت. این گونه ماگنا کارتا در سیری تاریخی مشروعیتی سنتی را به مشروعیت مدرن بدل کرد.

۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

ماگنا کارتا - قسمت اول

ژرژ بوردو می گوید: «تاریخ انگلستان عبارت است از انتقال تدریجی قدرت از پادشاه به پارلمان و از پارلمان به کابینه». این گفته ی بوردو تعمیم پذیر به اکثریت ممالکی است که در آن ها حکومت مطلقه ی پدرشاهی وجود داشته است. همه ی این ممالک دیر و زود و مستقیم و غیرمستقیم در جریان مشروطه طلبی قرار گرفته اند و توانسته اند در راستای احقاق حداقل حقوق ملت گامی بردارند. البته اصولن این حرکات مشروطه طلبانه خود موجب پدید آمدن مفهوم ملت بوده و متعاقب آن معنای دولت-ملت نیز شکل گرفته است. اما اهمیت دیگر جمله ی بوردو این است که مستقیمن درباره ی تاریخ کشوری سخن می گوید که نخستین بار در آن جا حکومت شاهان مشروط به شروطی خاص شد و پارلمانی در آن شکل گرفت. پس بر سر قصه می شویم.

مقوله ی پارلمان، لااقل به صورت ظاهر مقوله ای باستانی است. از مجلس آرخون های آتنی گرفته تا سنای امپراطوری روم و شورای کاردینال در امپراطوری مقدس همه و همه نمودهای گرایش به ساختار مشورتی قدرت در اروپا بوده اند. اما هیچ یک از این شوراها که برشمردیم دارای خصوصیات پارلمانی - با تعاریف ذهنی امروز ما - نیستند. این شوراها اصولن کارکردی غیر از کارکرد  پارلمان داشته اند. درباره ی مجلس آرخون ها و سنا که می توان گفت اینان شوراهایی متشکل از مجریان بودند. در حقیقت حاکمان و دولتمردان به صورت شوروی حکومت می کردند. شورای مقدس اسقف ها نیز که شورایی بود برای مشروعیت دادن به - و اصولن تصمیم گیری درباره ی - امور نوینی که مذهب کاتولیک را تحت تأثیر قرار می داد و پیش از آن مطرح نبود؛ البته از قرون شش و هفت میلادی با قدرت گرفتن مطلق پاپ این شوراها نیز کم کم برچیده شدند و تنها برای انتخاب پاپ گرد هم جمع می آمدند. اما این که می گویم هیچ یک از این ها دخلی به معنای امروزین پارلمان ندارند از این روست که پارلمان قوه ای تقنینی است که ورای تمام ارکان حکومت و جامعه قدرت دارد و عمل می کند.پارلمان تمام ارکان مذکور را به واسطه ی قانون محدود و مشروط می سازد. چنین کارکردی اصولن تا پیش از کتابت منشور کبیر معنا نداشت.

MAGNA CARTA یا منشور کبیر، عهدنامه ای بود که جان، پادشاه انگلستان در اوایل قرن سیزدهم از پس یک سلسله وقایع سیاسی و اجتماعی آن را به امضا رساند و با این توشیح نخستین حکم مشروطیت را صادر کرد؛ بدین ترتیب برای اولین بار یک پادشاه مجبور شد تا به مشروط شدن قدرت خود رضایت دهد. مطلبی که در پی می آید شرح مجمل دو و نیم قرن از تاریخ انگلستان است که منجر به امضای منشور کبیر شد. در مطلب بعدی تحلیلی بر وقایع پیرامون و نیز متن منشور کبیر ارائه خواهم داد.

ریشه ی تعهد جان را باید در دوران حکم رانی جد بزرگش - ویلیام اول - جست. ویلیام اول یکی از سفاکان تاریخ انگلستان است. پادشاهی که اخذ مالیات را به سرحدات رساند و فرمانده ی بسیاری از جنگ های خارجی و سرکوب های داخلی بود. بی محابا برای حفظ منافع مالی و امنیت سلطنتش دست به خون ریزی می زد و در این راه از هیچ جنایتی دریغ نمی ورزید. در عین حال ویلیام اول، نخستین پادشاهی بود که اقداماتی بدون در نظر گرفتن پاپ و کلیسا انجام داد. مجموعه ی اقدامات سیاسی و اقتصادی ویلیام طبقه ی جدیدی از اشراف را پدید آورد. اصولن در دوران ویلیام اول فئودالیته چنان قدرتی یافته بود که اکثریت قریب به اتفاق مردم انگلستان تبدیل به رعایای سرف عده ای دوک شده بود. این اقدامات ویلیام اول دو نتیجه ی اساسی برای انگلستان در پی داشت؛ اول این که انگلستان تمامیت ارضی خود را تثبیت کرد و حکومتی واحد و نیرومند بر آن مسلط شد؛ و دوم این که  روند سیاسی تبدیل مفهوم ولایت مسیحی به ملت انگلیس در این کشور آغاز شد. در حقیقت فارغ از رسمیت یافتن دوک نشین های تحت فرمان پادشاه، انگلستان روز به روز از زیر تسلط رم پاپ نشین خارج می شد و حتی اندک اندک از در مخالفت با پاپ در می آمد. البته این روند مخالفت با واتیکان در زمان شخص ویلیام اول مشهود نیست اما زیرساخت های این اندیشه در خاندان سلطنتی انگلیس در زمان این پادشاه فراهم آمد.

پس از مرگ ویلیام فاتح، درگیری های فراوان بر سر جانشینی وی میان فرزندانش در گرفت که نهایتن منجر به تاج گذاری هنری اول شد. اولین اقدام هنری - که عملن در راه رسیدن به حکومت مشروطه در انگلستان اغماض ناپذیر است - در مواجهه با سنت آنسلم کانتربری صورت پذیرفت. هنری خواستار بازگشت کاردینال قهر کرده با خاک انگلستان شد و کاردینال هم شرط گذاشت که پادشاه از انتخاب شخصی کاردینال اعظم کانتربری صرف نظر کند. پس از مدت ها بحث و جدل بر سر این امر نهایتن پادشاه انگلستان رضایت داد که کاردینال کانتربری توسط شورای اسقف های انگلستان و در حضور پادشاه انتخاب شود. البته در زمان هنری اول  اتفاقی سرنوشت سازتر از این ها رخ داد. هنری اول در راستای حمایت از دوک نشین ها قراردادی را به امضا رساند که بر مبنای آن حقوق اشراف محفوظ و اختیارات پادشاه محدود می شد. این قرارداد سنگ بنای منشور کبیر بود. هرچند به فاصله ی کوتاهی پس از مرگ هنری اول اجرای این قرارداد از سوی دستگاه سلطنت منتفی شد اما این قرارداد باقی ماند تا پیش از توشیح منشور کبیر اعاده ی آن مطلوب دوک ها و بارون ها قرار گیرد.

پس از هنری اول باز جدال های فراوان بر سر جانشینی وی متفق شد تا نهایتن نوه ی او هنری دوم تاج سلطنت را بر سر نهاد. هنری دوم سر سلسله ی پادشاهان متمایل به الحاد در انگلستان بود. دوران سلطنت هنری مصادف شد با ظهور شخصیت بی نظیری در تاریخ به نام تامس بکت. بکت شماسی اعظم کانتربری بود اما بیش از خصوصیات رهبانی خصوصیات یک مرد سیاسی را داشت؛ در نتیجه خیلی زود وارد سلسله مراتب قدرت شد و پس از اندکی به مقام صدارت اعظم دربار هنری دوم نائل آمد. پس از چند سالی شورای اسقف های انگلستان بکت را به عنوان کاردینال اعظم کانتربری برگزیدند و در نتیجه او صدارت اعظم را رها کرده و بر مسند کاردینالی کانتربری تکیه زد. از این جا بود که بکت تلاش کرد تا در برابر قدرت دستگاه سلطنتی قد علم کند و زور کلیسا را در جدالی با پادشاه انگلستان بیازماید. ماجرای این جدال طولانی است اما همین قدر بگوییم که هنری بکت را از انگلستان اخراج کرد و فشارهایی بر کلیسای کانتربری وارد آورد که موجب خشم پاپ شد. پاپ نیز در پاسخ هنری دوم را تهدید به تکفیر و ممنوعیت برگزاری مراسم دینی در خاک انگلستان کرد؛ این تهدیدات بر هنری دوم کارساز افتاد و بکت دوباره به انگلستان بازگشت و در مقام خود باقی ماند. پس از بازگشت، بکت شروع به تکفیر تمامی اسقف ها و کشیش هایی کرد که علیه او با پادشاه همگام شده بودند. این جریان موجب شد که به خواست ضمنی هنری دوم، تامس بکت در محراب کلیسای کانتربری به ضرب شمشیر کشته شود. اهمیت تقابل مذکور در این جاست که این اولین مقابله ی علنی خاندان سلطنتی انگلیس با پاپ و نماینده ی وی در کانتربری بوده است. این تقابل موجب شکسته شدن برخی جنبه های مقدس کلیسا در درون حکومت انگلیس شد و از سویی دیگر متمسکی ساخت برای مردم معترض که با چنگ زدن به آن بتوانند علیه حکومت مرکزی بشورند. البته که این تصور مردم آن دوره از کلیسا بود چون کلیسا اولین نهادی بود که پشت هر مردمی را برای حفظ منافع خود خالی می کرد.

اما ماجرای اصلی بعد از مرگ هنری آغاز شد. پسر هنری دوم، ریچارد - معروف به شیردل - پادشاه انگلستان شد. وی ترتیب یک جنگ صلیبی را داد و با ناکامی بازگشت؛ در راه بازگشت به اسارت حکومت اتریش درآمد و اتریشی ها هم علی رغم ممنوعیت بازداشت سربازان جنگ صلیبی وی را تحویل هانری ششم (پادشاه آلمان) که عداوتی عمیق با ریچارد داشت دادند. هانری ششم در ازای آزاد کردن پادشاه انگلستانی مبلغی گزاف - برابر دوسال عواید خزانه ی سلطنتی - را طلب کرد و انگلستان نیز به هر ترتیب این مبلغ را پرداخت کرد اما ریچارد در راه بازگشت به خانه بابت مقادیری طلا با شهری در فرانسه وارد درگیری شد که در آن جنگ کوچک به قتل رسید. پس از ریچارد، جان تاج سلطنت بر سر گذاشت.

صدای مشروطیت از روز تاج گذاری جان به گوش می رسید. زمانی که سر والتر، کاردینال اعظم کانتربری، تاج سلطنت را بر سر جان می گذاشت جملاتی را بیان کرد که پیش از آن در هیچ یک از مراسم مشابه شنیده نشده بود. سر والتر، کینگ جان را مجبور کرد که سوگند بخورد که به انتخاب ملت (یعنی نجبا و اسقف ها) و تاییدات الهی بر اریکه ی سلطنت تکیه می زند. البته برای جان سوگند دروغ یادکردن چندان امر تازه ای نبود. به هر حال با تکیه زدن جان بر این اریکه پادشاهی رخ نمود که نه تنها عمیقن دشمن ملت بود  بلکه آشکارا عقاید الحادی خود را بیان می داشت.

پس از مرگ سر والتر، جان - بر خلاف قاعده ی معهود از زمان هنری اول - به شخصه فردی را برای تکیه زدن بر مسند کاردینال اعظم کانتربری انتخاب کرد. پاپ وقعی به جان ننهاد و فرد مورد نظر خود را تبرک داد و به سمت انگلستان گسیل داشت اما جان کاردینال فرستاده ی پاپ را حتی به خاک انگلستان راه نداد. این امر خشم پاپ را موجب شد و پاپ حکم تکفیر جان را صادر کرد و اجرای هرگونه مراسم مذهبی را به جز  غسل تعمید در انگلستان ممنوع اعلام کرد. این حکم اوضاع و احوال اجتماعی را در انگلستان به شدت ملتهب کرد اما جان در برابر حکم پاپ ایستادگی نشان داد؛ تا آن جا که پاپ حکم بعدی را صادر کرد و آن این بود که هرکس هر زمینی را از دست جان در بیاورد آن زمین را مالک خواهد بود و آن زمین تقدس خواهد داشت (زیرا از کفر نجات داده شده است). این حکم اخیر موجب شورش های داخلی و از آن بدتر تهاجم فیلیپ، پادشاه فرانسه، به خاک انگلستان شد. این جا بود که دیگر راهی برای جان باقی نماند. از پاپ طلب بخشایش کرد و در عوض تمام اموال و املاک مصادره شده از کلیسا را بازپس داد و نیز تاج و تخت خود را تسلیم پاپ کرد. پاپ نیز به نشانه ی پذیرش بیعت دوباره، تاج و تخت شاهی را به خود جان بخشید.

بعد از حل این معضل، جان برای مقابله با ارتش فرانسه به بارون های انگلستان دستور داد که با لشگریان خود به او ملحق و از پی اش روان شوند. اما بارون ها دعوت وی را بی پاسخ گذاشتند. در نتیجه لشگر تنهای پادشاه در سرزمین های اروپایی پادشاهی اش شکست خورد و به جزیره ی انگلیس عقب نشست. جان در انگلستان با اشراف خشمگین رو به رو ش. این اشراف مالیات فراوان داده بودند و پولشان در جنگ های ناکام از بین رفته بود؛ دستگاه سلطنت به سوابق حقوقی آنان بی اعتنایی می کرد؛ در عین حال این اشراف با معاوضه ی خاک انگلستان در ازای رحمت پاپ به شدت مخالف بودند.از همه بدتر برای اشراف و بارون ها قانون مالیاتی اسکیوتج بود که بارون ها را موظف می کرد که در برابر خدمت لشگری مبلغ معینی باج بپردازند. در نتیجه این اشراف نمایندگانی را نزد جان فرستادند و اعاده ی قوانین هنری اول را خواستار شدند. جان این درخواست را نپذیرفت و در نتیجه همه ی لردها، دوک ها و بارون ها لشگریان خود را در نزدیکی ستمفرد گرد آوردند. جان برای جلوگیری از جدی ترین شورش تاریخ کشورش به چمنزار رانیمید (محل تجمع لشکریان معترض) رفت و پس از مباحثات طولانی نهایتن در تاریخ پانزدهم ژوئن 1215 میلادی معاهده ای را ممهور به مهر خود ساخت. این معاهده که مشهورترین سند در تاریخ انگلستان است از همان زمان به ماگنا کارتا شهرت یافت.

به موجب این سند:

- کلیسای انگلستان آزاد خوانده شده و تمام حقوق آن مصون است.
- هیچ مالیات لشگری و هیچ اعانه ای از مردم مطالبه نمی شود مگر به حکم اجلاس شورای عمومی (همان مجلس اعیان امروز).
- فقط به فدایا، سرباز شدن پسر ارشد و ازدواج دختر ارشد اعانه ی اجباری تعلق می گیرد.
- دادگاه هایی مستقل از دیوان عدل سلطنتی برای رسیدگی به شکایات تشکیل می شود.
- هیچ فرد آزادی را بدون حکم قانونی نمی توان بازداشت، زندانی، خلع ید، محروم از حقوق اجتماعی، تبعید یا به نحوی از انحاء معدوم کرد.
- حق و عدالت فروختنی نیست و کسی را نمی توان از آن محروم کرد.
- و ...

البته جان پس از توشیح و تنفیذ این عهدنامه بلافاصله مشغول دسیسه چینی برای نسخ آن شد. پاپ برای جلب حمایت جان علیه فرانسه این عهدنامه را از درجه ی اعتبار ساقط دانست و به جان دستور داد که از اطاعت مفاد آن سر باز زند. به بارون ها و دوک ها نیز فرمان داد که از اجرای این معاهده دست بکشند اما اشراف این حکم پاپ را نپذیرفتند. در این زمان همان واقعه ای که مدت ها پیش در درون دستگاه سلطنتی علیه کلیسا شروع شده بود داشت در میان مردم هم ریشه می دواند. پاپ اشراف انگلستان و شارمندان لندن را بابت نادیده گرفتن حکمش تکفیر کرد اما لنگتن - اسقف اعظم کانتربری - که از رهبران نوشتن منشور کبیر بود از ابلاغ حکم پاپ اینوکنتیوس سوم خودداری کرد. در جریان درگیری های داخلی بر سر اجرای ماگنا کارتا جان بر اثر بیماری درگذشت و پسرش هنری سوم تاج سلطنت گذارد. در دوران هنری سوم و از پس او ادوارد اول اندک اندک ماگنا کارتا در دستگاه سلطنتی پذیرفته شد و نهایتن در دوران ادوارد سروری پاپ ها بر انگلستان منسوخ گشت. در دوران همین ادوارد بود که پارلمان به معنای امروزی آن به صورت کامل تشکیل شد. این همان پارلمانی است که امروز آن را به نام مجلس اعیان می شناسیم.

این شرحی مجمل بود بر جریانی حدودن سیصد ساله در تاریخ انگلستان که مختوم به شکل گیری پارلمان در این کشور شد. این جریان نه تنها تاریخ انگلستان را متحول ساخت بلکه موجب شکل گیری اندیشه ی مشروطه خواهی در تمام ممالک پادشاهی شد و اصولن اولین قدم برای بریدن دست کلیسای سنت پیتر از حکومت های اروپایی بود. از پس این شرح در مطلب بعدی تحلیلی بر متن ماگناکارتا و نتایج و تاثیرات این جریان سیصد ساله ارائه خواهم داد.

۱۳۸۹ آذر ۱۴, یکشنبه

نقل این نقل مکان

می گفتند که بد جایی است و بسته به بد جایی است. هر وقت بخواهند درمان می گذارند و درمان تخته می شود و درمان درد این درمان گذاشتن هم که با کرام الکاتبین است از بس بدجور می گذارند لابد. اگر این طور نبود که اصلن چرا می بایست اینسان دل گران می داشتیم؟ به هر روی باید از آن جا فرار می کردم وقتی و حالا هم همان وقت رسیده.

چرا حالا آن وقت رسیده؟ دلایل فراوانند. بستگی به درگذارندگان را که کنار بگذارم می رسم به پایین آمدن کیفیت خدماتشان و به روز نشدن صفحه و فلان و بهمان. از آن که بگذریم هم می رسم به درد خودم. کمی ناراضی ام از فضای آن جا. خودم کردم اما به هر روی زیاده فضایش درگیر احساسات شده بود و از زیر بارش هم نمی توانستم هیچ طور فرار کنم. باید رهایش می کردم؛ که کردم. حالا نشسته ام این جا که این را شروع کنم به همان نام؛ تنها فاصله گرفته ام از هر چه احساسات زدگی آن فضای چند ساله شده. این جا می نویسم اما باز با همان نام چند ساله شده و بی فراموش کردن این چند سالگی.

ابن جا حتمن جای بهتری خواهد بود.