۱۳۸۹ اسفند ۱۳, جمعه

امکان الهیات - بخش یکم

مدتی است فکر و بحث پیرامون فرضیه ای به کل مشغولم کرده است. با چند نفری مدام درباره اش صحبت می کنم و بیشتر مدام سخن مخالف می شنوم و نقدهایی که از بخت خوش از جنس غر زدن نیستند که به واقع از جنس نقدند. بر آن شدم که تمام این نقدهایی که مدام می شنوم را ملحوظ بدارم و در سلسله نوشته هایی هرکدام را به نحوی پاسخ دهم. از آن مهم تر این که اگر کل نظر را سلسله وار و از بنیان بنویسم بسیاری مشکلات نقادان نیز با تاریکی های نظر رفع خواهد شد و اگر جایی مبهم است چنان بروز می یابد که دیگر روز آنکس که بر نظر نقد دارد بی هیچ ابهام تک به تک روی نقاط ضعف دست خواهد گذاشت.

این نظر را که پیش تر با مطلب صدای مردم صدای خداست مطرح کرده بودم، به تعبیری تفکر پیرامون نظام الهیاتی حکومت می نامم. اما مطلب مذکور به سبب آغازین بودن و خامی موضوع در ذهن من پر است از این نقاط مبهم که می گویم. آنچه مسلم است این که خطر کردن به فرضیه ای چنین مبسوط جای بسط سخن نیز دارد. برای دفاع از چنین نظری نمی توان به چند خط نوشته ی خام بسنده کرد و پاسخ ها را به کل واگذاشت به مباحثات با نزدیکان. نیاز است به مکتوب کردن وجب به وجب این نظر و بررسیدن کلمه به کلمه ی مفاهیم مورد نظر. در این راستا می خواهم شروع کنم و از بنیادی تری مفاهیم، نظر خودم را بر این فرضیه (که نه فرضیه من است) ارائه دهم. روشن است که من در این بررسی قصدی جز طرح فرض برای فضای سیاسی ایران ندارم اما آنچه ابزار فکر و نظریه پردازی است از تفکر اروپایی وام گرفته شده؛ که «به دنبال بیش از چهارسده تعطیل اندیشیدن در ایران، زمان نقادی سنت از درون برای همیشه سپری شده است و در شرایط کنونی ِ وضع اندیشیدن، ابزارهای مفهومی این نقادی را، ناچار باید از دستگاه مفاهیم اندیشه ی  فلسفی اروپا وام گرفت.»*

______________________________________

سید جواد طباطبایی در درآمد بخش نخست "جدال قدیم و جدید" می نویسد:
در کشور های اروپایی - که سده ها پیش از شکست جنیش مشروطه خواهی در ایران، نظام مشروطه در آن کشورها به نتیجه رسیده بود- دستگاه مفاهیم اندیشه ی مشروطه خواهی در کوره ی الهیات مسیحی و کلیساشناسی آبداده شده و اگر چنین رویکردی درست باشد، شاید بتوان به طرح این فرضیه خطر کرد که یکی از عمده ترین علت های شکست جنبش مشروطه خواهی مردم ایران فقدان  مبانی نظری ناشی از الهیات بود و نه چنان که گفته اند، وجود مبانی دینی

با نگاه به تاریخ سیاسی اروپا بخش اول گفته ی دکتر طباطبایی را مسلم می گیرم. نقش و تأثیر الهیات مسیحی بر جریان شکل گیری اندیشه ی مشروطه خواهی از زمان انعقاد ماگنا کارتا تا شکل گیری فلسفه سیاسی قرن هفدهم و پس از آن غیر قابل انکار است. الهیات مسیحی حتی پس از به پیروزی رسیدن جنبش های مشروطه خواهی (تا قبل از قرن بیستم) نقش و تاثیری ژرف بر پارلمان و کابینه های اروپایی داشته است. در نتیجه مسلم است که بخش نخست گفته ی فوق درست است. اما درباره ی تالی این بند هم باید بررسی صورت گیرد؛ سید جواد طباطبایی با در نظر گرفتن تأثیر الهیات مسیحی بر پیروزی مشروطه خواهی در اروپا این فرضیه را مطرح می کند که اگر جنبش مشروطه خواهی در ایران به شکست انجامید یکی از مهم ترین دلایل آن نبود مبانی نظری ناشی از الهیات بوده است. مقدم و تالی این فرض منطقن صحیح بر جای خود نشسته اند و می توان از آن مقدم این تالی را استنتاج کرد؛ اما منطق نیمی از راه تفلسف است. نتیجه ای که در این بند می بینیم خود مستلزم تحقیقی جدی تر است. گفتم که منطقن از آن مقدم این تالی نتیجه می شود اما در دل تالی فرضی مستتر هست که آن موضوع بررسی این مطلب و مطلبی دیگر قرار خواهد گرفت و آن این است که: آیا در سنت فلسفی و نظری ما موضوعی به نام الهیات وجود دارد یا نه؟

بجث پیرامون امکان تحقق الهیات مستلزم بحث پیرامون چیستی الهیات است. الهیات را در تاریخ اندیشه به دو معنی مرتبط با هم می یابیم. معنی اول الهیات تساوی دارد با مفهوم فلسفه ی اولی نزد ارسطو و مفهوم ثانی آن علم شناخت خدا و مراتب الهی و ارتباط انسان با خدا و پادشاهی بر زمین و... است. من سعی می کنم هر یک از این دو مفهوم را در حد امکان بررسم و پس ببینم که آیا هرکدام از این دو در سنت فلسفی و نظری ما وجود دارد یا نه. در بخش یکم این مطلب مسلمن اولین مفهوم (یعنی فلسفه ی اولی) را بر خواهم رسید.

از منظر ارسطو (و متعاقبش فلاسفه ی مشایی) الهیات عنوانی است برای فلسفه ی اولی یا مابعدالطبیعه که یکی از شاخه های دانش نظری است. دانش نظری از این نگاه به سه بخش طبیعیات، ریاضیات و الهیات تقسیم می شود. در این میان الهیات یا فلسفه ی اولی دانشی است که به وجود و احوال موجودات از آن حیث که وجود دارند می پردازد. یعنی فلسفه ی اولی را کاری با چگونگی و چیستی موجود نیست بلکه موجود را صرفن به عنوان ذی وجود نگاه می کند و از این حیث به مراتب وجود داشتن وی می پردازد. بدین ترتیب الهیات در دایره ی واژگان ارسطویی عین متافیزیک (مابعدالطبیعه) است.

از نظر ارسطو و مشاییون علوم مختلف (از ریاضیات و طبیعیات) هر یک قلمرو خاصی را مورد پژوهش قرار می دهند اما فلسفه ی اولی وجود و اوصاف ذاتی آن را که مقتضای صرف وجود است  مورد بحث قرار می دهد. یعنی وجود فارغ از ظرف ماهیت. بدین ترتیب فلسفه ی اولی کلی ترین دانش محسوب می شود.

درست است که مسائل این علم به نوع خاصی از وجود اختصاص ندارد اما با مطالعه ی مراتب خاصی از وجود می توان دریافتِ وجود شناختی دقیق تری حاصل کرد. این سخن بدین معناست که نحوه ی وجود داشتن موجودات یکسان نیست. جوهر هر موجود از آن همان موجود است و بنابراین جوهر در فرد محقق است؛ ارسطو از این امر به عنوان اتحاد ماده و صورت سخن می گوید. هر چیزی در این جهان مرکب از ماده و صورت است؛ با این وجود این صورت است که به شیء هویت می بخشد و موجب تشخص موجود می شود. زیرا صورت خصوصیت میرایی و فساد پذیری ندارد (برعکس ماده که لزومن فاسد و کائن خواهد شد). پس می توان نتیجه گرفت که جوهر در صورت شیء تحقق دارد (که فاسد نمی شود) و آنچه موضوع و متعلق شناسایی است صورت شیء است.

بنابر دلایل فوق به این نتیجه می رسیم که صورتی که  مجرد از ماده باشد جوهر به معنای اصیل است و می تواند موضوع مطالعه ی موجود بماهو موجود قرار گیرد. یعنی آنچه شایسته ی مطالعه ی مابعدالطبیعی است جوهری است که از وابستگی و تغیّر به دور است؛ و به هر صورت و ترتیب آنچه محسوس و دستخوش حرکت و زوال باشد، نمی تواند چهره ی حقیقی وجود را نشان دهد.

به تعبیر ارسطو، جوهری که وجود را به کامل ترین وجه نمودار سازد دارای صفت الهی است و فلسفه ی اولی به این اعتبار در دایره ی واژگان مشایی، الهیات نامیده می شود. لیکن این واژه از زمانی در فرهنگ اسلامی رواج یافت که شیخ الرییس آن را برای عنوان بخش فلسفه ی اولی در شفا استفاده کرد. در نتیجه کلمه ی الهیات به معنای مابعدالطبیعه در ادبیات مشاییون ( و متعاقبن در ادبیات کلامیون) بروز یافت. این وجهه ی الهی که در صورت مجرد نمود می یابد، عالی ترین بروز خود را در امر "محرّک نامتحرک" نشان می دهد. نیازی به گفتن نیست که "محرّک نامتحرک" ارسطو در گفتمان فلسفه ی اسلامی به "خداوند" تغییر نام می دهد و واضح است که مطالعه ی صورت مجرد (جوهر) و محرّک نامتحرک (جوهر نخستین و واجب الوجود) بیش از پیش صفت الهی می گیرد و حتی نام الهیات که بر این پژوهش می نهند موضوعیتی دقیق تر می یابد.

براهین علّی، به عنوان یکی از مهمترین مبادی فلسفه ی اسلامی (مشایی) از منظر فوق ساختاری کاملن الهیاتی می یابند. این براهین در پی آنند که ترتیبی اتخاذ کنند که منتهی به وجود واحدی شود که علت وجود همه ی اسباب و مسببات هستی است. از این منظر خداوند مبدأ مطلق وجود و مبدأ مشترک همه ی موجودات جهان است و بر این نمط بحث درباره ی وجود و چگونگی تحقق آن بالضروره بحث درباره ی خدا و وجوب وجود اوست.

این تعبیر الهیات از منظر مشایی و به تبع آن فلسفه ی اسلامی است. سوال این جاست که آیا این تعبیر از الهیات تأثیری بر روند اندیشه (منظور اندیشه ی سیاسی است) دارد؟ و از آن مهمتر این که آیا آنچه سید جواد طباطبایی در بند مذکور به عنوان الهیات (واندیشه ی ناشی از آن) یاد کرده نسبتی با این مفهوم که به اختصار بررسیدم دارد؟

مسلم این که مفهوم الهیات نزد مشاییون امری کاملن متافیزیکی است. الهیات برای فلاسفه ی اسلامی هرگزکارکردی جز کارکرد وجودشناختی نداشته است. منظور اینان از علم الهی همان و تنها همان فلسفه بوده است. اینان اثبات "وجود" را امری الهی قلمداد می کردند و الوهیت "وجود" را وابسته به "وجود واجب" می دانستند و به این تعبیر بود که این همه را علم الهی نام نهادند. قدر مسلم شیوه ای چنین سنتی از وجودشناسی هیچ خط رابطی نه با سیاست برقرار می سازد و نه با اخلاق. این تفکر در دایره ی بحث از وجود می ماند و مدام در خود تکرار می شود. این مکرر گویی ها مسلمن تأثیری ژرف در تاریخ فلسفه داشته است اما این تأثیر شامل حال اندیشه ی مدام در حرکت اخلاقی و سیاسی نمی شد؛ به سبب بسته بودن همین دایره است که ما در گفتمان فلسفه ی اسلامی اصولن مدخل اخلاق، سیاست و حتی -با چشم پوشی از برخی خرده فعالیت ها- شناخت شناسی نداریم. و طبیعی است که چنین تفکری نمی تواند پلکانی بر روند تجدد باشد(و تأثیر آن تأثیر پله ای است تا دیگرانی چون سنت توماس بیایند و از آن پلکان بسازند).

از منظر فوق، آنچه دکتر طباطبایی در درآمد "جدال قدیم و جدید" از آن به عنوان الهیات یاد می کند با موضوع بحث این مطلب متفاوت است. الهیات در این بند اشاره دارد به مفهوم کلاسیک و متداول این کلمه که من شخصن معتقدم تنها در مسیحیت وجود دارد.  الهیات تعاریف مبسوطی از بررسی عقلانی مفاهیم دینی دارد که در مطلب آینده از آن سخن خواهم گفت و در این جا بسنده می کنم به این امر که مفهومی نزدیک به این تعریف متداول الهیات در گفتمان فلسفه ی اسلامی وجود دارد که بر آن عنوان "الهیات به معنی اخص" نهاده اند. اما آیا این معنا خود ارتباطی با مفهوم الهیات (آنگونه که منظور من است) دارد؟ این نیز بماند به مطلب بعدی درباب امکان الهیات در جامعه ی اسلامی.
 _______________________________________________
توضیحات:
* جدال قدیم و جدید، سید جواد طباطبایی

_______________________________________________
منابع:
جدال قدیم و جدبد (جلد نخست)، سید جواد طباطبایی، نگاه معاصر
متافیزیک، ارسطو، حسن لطفی، طرح نو
نظریه ی صورت در فلسفه ی ارسطو، مهدی قوام صفری، حکمت
دائرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد دهم، مدخل الهیات
دائرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد هفتم، مدخل ارسطو
دائرة المعارف بزرگ اسلامی، جلد چهارم، مدخل ابن سینا


۲ نظر:

  1. آقا اصن چه حرفیه می زنی ...اینجوری نیس داستان .

    پاسخحذف
  2. هرچند من حیث المجموع در این مورد به نظرت اطمینان دارم؛ اما تا اونجا که من از الهیات مشاییون چیزی دستگیرم شد این جوریه داستان

    پاسخحذف